هرچی دلت بخواد
سلام.مهران هستم 15ساله ازاصفهان.تشکر که از وبلاگ من دیدن کردید

منوی اصلی


لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان هرچی دلت بخواد و آدرس mehranpicture.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آرشیو مطالب
6 مرداد 1394 1 مرداد 1394 6 مرداد 1393 2 مرداد 1393 6 تير 1393 5 تير 1393 7 خرداد 1393 3 خرداد 1393 2 خرداد 1393 1 خرداد 1393 0 خرداد 1393 2 دی 1392 1 دی 1392 6 مهر 1392 1 تير 1392 6 خرداد 1392 1 خرداد 1392 7 ارديبهشت 1392 6 ارديبهشت 1392 5 ارديبهشت 1392 2 ارديبهشت 1392 4 فروردين 1392 1 فروردين 1392 0 فروردين 1392
نویسندگان
لینک های روزانه
دیگر موارد
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 28
بازدید کل : 33097
تعداد مطالب : 183
تعداد نظرات : 22
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


امکانات جانبی
ن : مهران ت : جمعه 20 تير 1393 ز : 10:20 | +

ﭘﺴﺮ : ﺑﺮﻭ ﺩﻳﮕﻪ ﻧﻤﻴﺨﻮﺍﻣﺖ ﺩﻳﮕﻪ ﺗﻤﻮﻣﻪ ﺩﺧﺘﺮ : ﻋﺸﻘﻢ ﻣﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮ ﺑﺨﺪﺍ ﻣﻴﻤﻴﺮﻡ ﭼﺮﺍ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﻲ؟ ﭘﺴﺮ :ﺩﻳﮕﻪﺍﺯﺕ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ ﻋﺸﻘﺖ ﺑﺮﺍﻡ ﺗﮑﺮﺍﺭﻱ ﺷﺪﻩ .ﻭﺗﻠﻔﻦ ﻗﻄﻊﺷﺪ ﺩﺧﺘﺮﺧﻴﻠﻲ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﻭﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﻴﺮﻩ ﺗﻮﺍﺗﺎﻗﺶ ﭼﺸﻤﺶﻣﻴﻮﻓﺘﻪﺑﻪ ﻣﺎﻧﻴﺘﻮﺭ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮﻋﮑﺲ ﻋﺸﻘﺸﻮ ﻣﻴﺒﻴﻨﻪ ﺍﺷﮏﺗﻮﭼﺸﺎﺵ ﺣﻠﻘﻪ ﻣﻴﺰﻧﻪ ﺁﻫﻨﮓ ﻣﻮﺭﺩﻋﻼﻗﻪ ﻱ ﻋﺸﻘﺸﻮ ﻣﻴﺬﺍﺭﻩ ﻭﮔﻮﺵ ﻣﻴﺪﻩ ﺩﻳﮕﻪﺍﺷﮑﺎﺵ ﺗﺎﺏ ﻧﻤﻴﺎﺭﻥ ﻭﻣﻴﺮﻳﺰﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﮑﺮﺩ ﻳﻪ ﺗﻴﮑﻪ ﺍﻱ ﺍﺯﻭﺟﻮﺩﺷﻮ ﺍﺯﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ . ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺩﺧﺘﺮﺧﻮﺍﺑﺶ ﻧﺒﺮﺩ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﭘﻴﺎﻡﺩﺍﺩ : ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺎﻣﻮﻣﻴﺨﻮﻧﻲ ﺟﺴﻤﻢ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﻏﺮﻳﺒﻪ ﺷﺪﻩ ﻭﻟﻲ ﺩﻟﻢ ﻫﻤﻤﻤﻤﻴﺸﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﻣﻴﺪﺑﻴﺪﺍﺭﻱ ﺟﺴﻢ ﻫﺎﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻴﺸﻪ . ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻱ ﺑﺰﺭﮒﺍﺗﺎﻗﺶ ﻣﻴﺮﻩ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻗﻴﻘﺎ 3:34 ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭﺳﮑﻮﺕ ﻭﺗﺎﺭﻳﮑﻲ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻭﺍﺯﺑﺎﻻﻱ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩ ﺩﺧﺘﺮﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺗﻮﺗﻨﻬﺎﻳﻲﻣﺮﺩ ﺻﺒﺢ ﻣﺎﺩﺭﺩﺧﺘﺮ ﻃﺒﻖ ﻋﺎﺩﺕ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ ﺑﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺭﻓﺖ ﺗﺎﺑﻴﺪﺍﺭﺵ ﮐﻨﻪ ﺍﻣﺎﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭﻧﺪﻳﺪ . ﺗﻠﻔﻦ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﺧﺘﺮﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﻭﭘﻴﺎﭘﻲ ﺯﻧﮓ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﺗﻮﺟﻬﺶ ﺭﻭﺟﻠﺐ ﮐﺮﺩ؛ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﮔﻮﺷﻲ ﺭﻓﺖ ﭘﺴﺮﻯ ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻤﺎﺱ ﻣﻴﮕﺮﻓﺖ؛ﭼﺸﻢﻣﺎﺩﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻪ ﭘﻴﺎﻣﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ : ﻋﺰﻳﺰﻡ،ﻋﺸﻘﻢ،ﺑﺨﺪﺍ ﺷﻮﺧﻲﮐﺮﺩﻡ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ ﺧﻮﺍﻫﺶﻣﻴﮑﻨﻢﻋﺸﻘﻢ ﻓﻘﻂ ﻳﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﺗﻮﺭﻭﺧﺪﺍ .... ﺍﻭﻥ ﭘﻴﺎﻡ ﺩﻗﻴﻘﺎﺳﺎﻋﺖ 3:35 ﺍﺭﺳﺎﻝ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ... ﻣﺎﺩﺭﺩﺧﺘﺮﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻱ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﮐﺎﻣﻼﺑﺎﺯ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭﭼﻴﺰﻱ ﮐﻪﻣﻴﺪﻳﺪ ﺑﺎﻭﺭﻧﻤﻴﮑﺮﺩ ... ﻛﻠﻴﭙﺲ ﺩﺧﺘﺮﺑﻪ ﺑﻨﺪﻟﺒﺎﺳﻰ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﮔﻴﺮﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ .... ﺁﺭﻩ ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻨﻮﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ...


.:: ::.
ضرر نمی کنی
ن : مهران ت : جمعه 20 تير 1393 ز : 10:18 | +

ورو خدا بخونید ضرر نمیکنید.خودم خوندم اشک از چشمام اومد.طولانیه ولی بخونید♥ سال ها پیش دو نفر بودن که در یک واحد مشغول خدمت سربازی بودند یکی از آنها یکجوان پولدار ( علی) و دیگری یک جوان از قشر عادی ( رضا ) جامعه بود .کم کم بین این دو نفر دوستی عمیق شکل می گیره بطوریکه این دو نفر را همه بهعنوان دو برادر می شناختند . تا اینکه خدمت علی تمام می شهو پس از کلی گریه و زاری از دوستش جدا می شه و بر می گرده به شهر شون ( تهران )سه ماه بعد نیز خدمت رضا هم تمام شده و اون نیز به شهرستان خودشون بر می گردهولی پس از رسیدن به شهرشون و چند روز اقامت در آنجا دلش برای آن دوست دیگرشتنگ شده اسباب سفر را جمع می کنه و به تهران میاد تا دوستشو ببینه .بالاخره پس از کمی جستجو و طبق آدرسی که داشت خانه علی را پیدا می کنه و زنگخونه را می زنه مادر علی در را باز می کنه و اون خودشو به مادر علی معرفی می کندمادر میگه که پسرش بیرون است و تا ساعتی دیگر برمی گرده خلاصه با اصرار اونو داخلخونه می بره و پذیرایی شایانی ازش می کنه تا اینکه پسرش میاد بعد از اینکه علیمیاد و دوستشو می بینه با خوشحالی همدیگرو بغل می کنند و خلاصه چند روزی رااونجا در خانه دوستش می ماند .یک روز که علی داشت آلبوم شخصی خودشو به رضا نشون می داد عکس یکدختر توجه رضا را جلب می کنه به دوستش میگه که این عکس کیه و علیهم میگه که از آشنایان دور ماست و خلاصه رضا تو فکر فرو میره علی کهخوب رضا را می شناخته علت ناراحتی رضا می پرسه خلاصه بعد از کلیکلنجار رضا اقرار می کنه که عاشق دختره شده علی پس از کمی فکر میگهاگه دوست داشته باشی من با خانوادش صحبت می کنم ببینم چی میشهبدین ترتیب علی با خانواده دختره صحبت می کنه و موافقت اونا رو برای ازدواجمی گیره جشنی را در اونجا برگزار می کنند و اونها رو بعقد هم در میارن .پس از عقد علی ۲ میلیون تومان پول که در آن سال ها ارزش زیادی داشتبه رضا میده رضا ابتدا پول را قبول نمی کنه ولی با اصرار علی که این پولبه عنوان قرض است پول را گرفته و همراه همسرش به شهرستان خودشونبر می گردد و آن پول را به عنوان سرمایه به کار می اندازد و در مدت کوتاهیوضع مالی اش خوب می شود از ان طرف علی هم وارد کارهایتجاری شده و معاملات سنگینی را می کرده تا اینکه در یکی از اینمعاملاتش شکست خورده و ورشکست می شود .پس از این ماجرا علی که در تهران عرصه را بر خودش تنگ می دید و طلبکار ها هرروز به در خانه اون میامدند تصمیم می گیرد از تهران فرار کرده و پیشدوستش در شهرستان برود و از او تقاضی کمک کند و خلاصه پس از رسیدنبه آنجا متوجه می شود که دوستش از افراد معروف شهر شده و داریزندگی بسیار خوب و مرفهی است با خوشحالی به در خانه دوستشمی رود و در را می زند مستخدم می خواهد که به دوستشورود او را اطلاع دهد مستخدم رفته و پس از چند لحظه برمی گردد ومی گوید که ارباب شما را به جا نیاوردند و در را می بندد .انگار که دنیا بر سر علی خراب شده باشد با ناراحتی از آنجا می رودو چون پول زیادی همراه نداشت شب را در پارک می خوابد فردا صبحدوباره به در خانه دوستش می رود و باز هم همان جواب را می شنودبا ناراحتی به پارک برمی گردد و در آنجا به حال خودش و این دنیاو رفاقت های آن لعنت می فرستاد .در همین حین پیرزنی در حالیکه کیسه های باری رو حمل می کرداز کنار او رد میشه چند قدم جلوتر کیسه پاره می شود و تمام میوه هابر زمین می ریزد علی برای کمک بلند میشه و در جمع کردن میوه هابه پیرزن کمک می کند و بار پیرزن را تا خانه وی براش می بره پیرزن علیرا به داخل خانه دعوت می کند و برای وی چای می آورد خلاصه پیرزن علتناراحتی علی را می پرسد و علی هم داستانش را برای پیرزن تعریف می کندپیرزن پس از اندکی تفکر از کمدی که داشت مبلغ زیادی پول نزدیکیک میلیون تومان درآورده و به علی می گوید که این پول را از طرفمن بگیر چون من کسی را ندارم که به این پول نیاز داشته باشه تو با این پولکارهای خودت را اصلاح کن و هر وقت داشتی اونو به من برگردان با اصرارپیرزن علی پول را قبول کرده و با خوشحالی از خانه پیرزن بیرون میاد و پول را بهحسابش حواله می کند و سپس تصمیم می گیرد که به سرعت به تهرانبر گردد و از صفر شروع کند ولی با این وجود در آخرین لحظه پشیمان می شودو تصمیم می گیرد که یک شب دیگر را نیز در آنجا بماند شب را در همان پارکمی خوابد و فردا صبح به خانه دوستش می رود و باز هم همان جواب را می شنود وتلاش هایش برای دیدن دوستش بی نتیجه می ماند علی با ناراحتی به پارک برگشتهو تصمیم می گیرد که رضا را بطور کلی فراموش کند و به تهران برگردد .در همین افکار بود که یک دختر توجهش را به خود جلب کرد زیبایی فوق العادهدختر برای دقایقی علی را گیج و مبهوت می کند . نگاه علی و دختره دقایقی در هم گرهمی خوره . در همین حین متوجه می شه که دختره به طرفش می یاد و تعجبشزمانی بیشتر میشه که دختره درست روبروش واستاده و بهش سلام میده .علی خیلی زود جواب سلام اونو میده و کنار می کشه که دختره راحت تر روینیمکت بشینه خلاصه بعد از یه کم تعارفات معمول دختره خودشو معرفی می کنهو میگه اسمش مینا است و از خانواده های مایه دار شهرند و خانوادش بهش جهتازدواج فشار میارن ولی انتخاب همسر را به اختیار خودش گذاشتند و اونم 2-3 روزه کهاینجا میاد و اونو دیده و خلاصه عاشق علی شده است .علی بیچاره بعد از آنکه از شوک بیرون می یاد داستان خودشو برای دختره میگه و اضافهمی کنه که آه در بساط نداره و الان هم عازم تهران است . دختره کمی فکر می کنه ومی گه باشه اگه مشکلی نداره میخوای با هم بریم تهران تو راه بیشتر با هم آشنامی شیم . علی با تعجب میگه : پس خونوادتون چی ؟دختره میگه بهشون خبر میدم و خیلی راحت با اونا تماس میگیره و جریان رو به اونا میگهو اونا هم با خوشحالی موافقت میکنن .علی واقعا داشت پس می افتاد . بعد از اینکه دختره لباس و پول و ماشینشو بر میداره ،همراه علی به سمت تهران حرکت میکنن . تو مسیر هم با حرفای معمولیو کمی عاشقانه خودشونو سر گرم میکنن . علی تو دلش عاشق دختره شده بود .و از طرفی بهش مشکوک بود .... خلاصه پس از صحبت های معمولی قرارها گذاشته میشه و دختره و خونوادش در روزمعین واسه مراسم عقد و عروسی که در یکی از باغ های اطراف تهران برگزار می شد بهتهران آمدند . بعد از مراسم همه ی فامیل های عروس و داماد جمع شده بودند که درهمین حین داماد عزیز ما چشمش در میان جمعیت میفته به دوستش ( رضا ) و باعصبانیت به طرف اون حرکت می کنه ولی در وسط راه پشیمون میشه و بر میگرده وتصمیم می گیره دوستشو بین همه رسوا کنه . لذا سه پیک مشروب رو بر میداره و میرهبه سمت میکروفون و اونو از گروه موزیک میگیره و درخواست میکنه همه ساکت شوند .سکوت همه جا رو فرا میگیره و همه منتظرن ببینن تازه داماد چی میخواد بگه .علی پیک اول رو برمیداره و میگه اینو میخورم به سلامتی کسی که مثل داداشم میموندو اونو بیشتر از همه کس دوستش داشتم و میخوره . سپس پیک دوم رو بر میداره ومیگه اینو به سلامتی کسی میخورم که وقتی آمد خونمون مادرم اونو تو خونه برد ووقتی ازم خواست تا بزرگترین عشقمو زندگیمو واسش خواستگاری کنم قبول کردم وتنها دختری که در همه عمرم تا امروز دوست داشتم رو به عقد اون در در آوردم . سپسپیک سوم رو برمیداره و میگه اینو میخورم به سلامتی کسی که سرمایه زیادی رو بعد ازعروسی در اختیارش گذاشتم که کاسبی کنه و اونم کار کرد و موفق و پولدار شد ولیوقتی من تو تنگدستی بودم هیچ کمکی بهم نکرد و حتی خودشو از من پنهان هممی کرد . علی بعد از خوردن پیک سوم از پشت میکروفون پائین اومد و و روبروی رضاایستاد سکوت همه جا رو برداشته بود و اشک و خشم در چهره علی موج میزد ولیصورت رضا آرام بود و لبخند هم می زد .سپس رضا به آرامی به سمت میکروفون میره و تقاضای سه پیک مشروب میکنه پس ازگرفتن اونها در حالیکه همه جمعیت در سکوت و اضطراب بودند پیک اول رو بر میداره ومیگه : اینو به سلامتی کسی میخورم که همه زندگیم مال اون بود من کسی نبودم .اون من رو به همه چیز رسوند . اگه کمک های اون نبود من هیچ وقت به اینجانمی رسیدم . من چطور می تونستم تحمل کنم که اون بیاد پیش من در حالیکهشکست خورده و خرد شده . من طاقت نداشتم اونو در این شرایط ببینم .من علی رو ( همون علی دست و دلباز و پولدار و با معرفت ) رو می خواستم ببینم .سپس پیک دوم رو برمیداره و میگه اینو به سلامتی اون کسی میخورم که مادر بزرگمرو فرستادم توی پارک تا در پیش اون بشینه و علی رو به خونش ببره و بهش کمکمالی بده تا اون از این فلاکت در بیاد و بتونه روی پای خودش وایسته . سپس پیک روبرمیداره و میگه اینو به سلامتی کسی میخورم که به قدری از خوبی هاش گفته بودم کههمه فامیلم با اینکه اونو از نزدیک ندیده بودند دوستش داشتند . لذا وقتی از خواهرمخواستم که حاضره همسرش بشه قبول کرد و رفت و با او ازدواج کرد و می دونم کهخوشبخت خواهد بود چون علی همیشه بهترین دوست من بوده و هست و الان همپیوند فامیلی ما بیش از پیش محکمتر شده . سپس از پشت میکروفون پایین میاد و درحالیکه هر دو به شدت گریه می کردند همدیگه رو در آغوش میگیرن و فریاد شادی و کفزدن جمعیت به آسمون میرسه .نمی دونم اسم این کار علی و رضا رو چی میشه گذاشت . ولی از بعضی آدما وکاراشون نمیشه به سادگی گذشت .شمایی که میگفتی دور از ذهنه . مطمئن باش هنوز آدم هایی هستن که معرفت ومرامشون تا این حد باشه . نمی دونم چرا کسی باور نمی کنه یا نمی خواد باور کنه .ولی هستن ...کاشکی این جمله هیچ موقع زیادمون نره *** آدمی چه بد باشه چه خوب باشهمسافره


.:: ::.
ن : مهران ت : چهار شنبه 14 خرداد 1393 ز : 12:7 | +

 ﯾﻪ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﯼ ﺍﺭﺩﻧﯽ ﺧﺒﺮ ﺯﺩﻩ ﮐﻪ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﭼﻬﺎﺭ ﺷﻨﺒﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ، ﺍﯾﻨﺎ ﻫﻢ ﮐﺎﻣﻨﺘﻬﺎﯼ ﺯﯾﺮ ﺍﻭﻥ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺳﺎﯾﺖ ﻓﺎﺭﺳﯽ !

___ ﻣﺎ 4 ﺷﻨﺒﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻟﻄﻔﺎ ﺑﻨﺪﺍﺯﯾﻦ ﺟﻤﻌﻪ
___ ﻣﻦ ﭼﻬﺎﺭﺷﻤﺒﻪ ﭼﮏ ﺩﺍﺭﻡ !
___ ﻣﻨﻢ ﭼﻬﺎﺭﺷﻨﺒﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ . ﻣﻮﻧﺪﻡ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ . ﺑﺮﻡ ﺟﻨﮓ ﻧَﺮَﻡ ﺟﻨﮓ ...
___ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻮ ﻧﮕﻔﺘﻪ؟ ! ﺷﺎﯾﺪ ﻣﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﺒﺎﺷﯿﻢ ..
___ ﺣﺎﻻ ﻣﻦ ﭼﯽ ﺑـﭙﻮﺷﻢ؟ !
___ ﻣﺎ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻣﻮﻥ ﻓﺮﺩﻩ، ﻓﻚ ﻧﻜﻨﻢ ﺑﺘﻮﻧﻴﻢ ﺗــﻮ ﺍﻳﻦ ﺣﻤﺎﺳﻪ ﺁﻓﺮﻳﻨﻲ ﺣﻀﻮﺭ ﺑﻬﻢ ﺑﺮﺳﻮﻧﻴﻢ!
___ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯿﻦ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻣﻨﻮ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻏﻨﯿﻤﺖ ﺑﺒﺮﻥ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ
___ ﺳﻪ ﺷﻨﺒﻪ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﻨﻦ ﺗﺎ ﭼﻬﺎﺭﺷﻨﺒﻪ ﺗﻤﻮﻣﺶ ﮐﻨﻦ ﮐﻪ ﭘﻨﺞ ﺷﻨﺒﻪ ﺟﻌﻤﻪ ﺑﺮﯾﻢ ﺩَﺩَﺭ !!
___ ﺷﺎﻡ ﻫﻢ ﻣﯿﺪﻥ؟
___ ﺍﯾﻮﻝ ، ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﯾﻪ ﺑﻬﻮﻧﻪ ﺟﻮﺭ ﺷﺪ ﻣﻦ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﻧﺮﻡ ﻋﺮﻭﺳﯽ . ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺧﺴﺘﻢ ! ﺗﺎﺯﻩ ﺍﮔﻪ ﺍﺳﯿﺮ ﻧﺸﻢ ﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ
___ ﺑﮕﻮ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﻧﻮﻥ ﺑﮕﯿﺮﻩ ...
___ ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺣﺎﻻ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﻋﺼﺮ ﺑﺎﺷﻪ ﺁﺧﻪ ﻋﺼﺮﺍﯼ ﺟﻤﻌﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻟﮕﯿﺮﻩ ﺁﻗﺎ ﻣﺎ ﺍﺯ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺸﻤﻨﺪﯾﻢ ﺟﻤﻌﻪ ﺣﻮﻝ ﻭ ﺣﻮﺵ ﺳﺎﻋﺖ ۳- ۴ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﻨﻦ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﺎﻫﺎﺭ !!!


.:: ::.
تقلب , انواع تقلب (طنز)
ن : مهران ت : 14 خرداد 1393 ز : 11:52 | +


بنده در دوران كودكي علاقه اي به خلبان شدن نداشتم!اما از بد روزگار در دوران دانشجويي كمي تا قسمتي چتر باز از آّب در امدم وبعد از ترم اول كمتر درسي بود كه با تقلب يا به اميد تقلب سر جلسه امتحان نرفته باشم!پس اگر قرار به انتخاب خاطره از تقلب باشد انتخاب يكي از بين اون همه خاطره بايد كار سختي باشه!

مثلا ميشه از امتحان پايان ترم استاتيك شروع كنم كه تقلب رو به صورت كاملا حرفه اي در دستشويي جاسازي كرده بودم واز بد شانسي درست همون روز آب قطع شد واميدمون ازتقلب قطع شد وافتادم!

يا ميشه ازامتحان فيزيك 2بگم كه امتحان تستي بودومن ودوتا از دوستام از رو دست يكي از دختراي كلاس نوشتيم اما بعدش فهميديم كه چه فايده كه ترتيب سوالات يكي نبوده وجمع نمرات سه نفرمون به نمره قبولي نميرسه واز همه بدتر اينكه اون دختره از همه كمتر گرفته!

يا از يه استاد ديگه كه از لحاظ سني چيزي از عمو جغدشاخدار كم نداشت حتي وقتي تقلبمون رو گرفت هم از رو نرفتيم واونم با اون صدايي كه انگار از ته چاه ميومد بهمون گفت:حالا درسته........ ما....... چيزي نميگيم........... ولي خب شمام رعايت ...............كنيد!

يا اشاره كنم به امتحان ميان ترم درس مقاومت مصالح كه جزوه رو با دوستم نصف كرديم وهركسي نصف خودشو تو يه كاغذ مچاله نوشتيم وبه هم ديگه داديم تا بهترين افتخار دوران دانشجوييم(البته تا امروز) كسب بشه ونمره دوم كلاس رو كسب كنم!گرچه وقتي تو پايان ترم با نمره 12از دستش خلاص شدم استاد بهم گفت:با اون ميان ترم درخشان ازت انتظار زيادي داشتم!

اما جاي داره ياد كنم از استاد(ن)كه حسرت تقلب تو كلاسش تو دلم موند! كسي كه صاحب كرامات متعدد بود مثلا علاوه بر اون كنترل هاي معمول ماشين حساب هاي همه بچه هارو يكي يكي چك ميكرد تا كاري جز چهار عمل اصلي ازشون بر نياد!وبرا امتحان كلاس بزرگي رو انتخاب ميكرد وكروكي كلاس رو ميكشيد واز بچه ها ميخواست كه شماره دانشجويي خودشون روبنويسن ومدعي بود كه تو خونه تمام ورقه هاي همسايه رو با هم تطبيق ميده تا در حق كسي اجحاف نشه! يه بار هم با افتخار اعتراف كرد اسم تموم كسايي رو كه برا دستشويي ميرن بيرون رو مينويسه تا مو رو از ماست بكشه بيرون!

حالا بگذريم از اينكه يه باربه يكي از بچه ها كه راه حلش تقريبا با جزوه يكي بود صفر داد وازش خواست كه اگه اعتراضي داره به (آموزش دانشكده) منعكس كنه!


.:: ::.
نامه به يك پرايد / طنز نوشته
ن : مهران ت : 14 خرداد 1393 ز : 11:52 | +


نامه به يك پرايد
بچه ها متشكريم از بيخ

 

 سلام پرايد!
روزگار، ما را به جايي رسانده كه به پرايد نامه بنويسيم. (فكر كن!)

نامه به پرایدپرايد عزيزم، شنيده ام مرز هجده ميليون تومان را رد كرده اي. اي قشنگ تر از پريا از اين به بعد، انصافا، تنها تو كوچه نريا. چون با اين وضعيت زورگيري، اختلاس و... كلابچه هاي محل دزدن و خداي نكرده زبانم لال يكجا تو رو مي دزدند.
پرايد خوبم، انژكتورت را قربان، اي لاستيكت تو حلقم، اي فداي برجستگي صندوق عقب تو، اي دور رينگت بگردم، فكر مي كردي يك زمان به مدد تلاش شبانه روزي مسوولان هجده ميليون تومان بشوي؟!
اي پرايد، اي نازنين، اي ماكسيما مخفي، اي طرح ژنريك بنز، اي پرادو مينيمال تو الان در شرايطي هستي كه مي توان لنت هايت را طوطياي چشم كرد. تو الان در موقعيتي هستي كه دود اگزوزت صد مرتبه از هواي فرحزاد مصفي تر است! تو چنان مقام و منزلتي داري كه مردم عاشق جيب چاك تو هستند. يعني قيمتت جيب جر مي دهد، باقلوا! من در حسرت آن لحظه خواهم سوخت كه سايپا سر در كارخانه اش بيلبورد بزند «اين ور پرايد اوفينا/ اون ور پرايد اوفينا».
اي تراول چك متحرك، اي هر دور لاستيك تو شيش ماه كار كردن من، اي كه ديروز در حد غضنفر بودي و امروز اما يك پا «ارزو» شدي. همينطور كه در خيابان ها حركت مي كني و از مردم دل مي بري به جان مسوولان با بالاگرفتن برف پاك كن هايت دعا كن. آنها و فقط آنها چنان در حوزه اقتصاد كيمياگري بلد بودند، كه توانستند نه مس، كه لگني مانند تو را طلاكنند: طلاي هجده عيار! باز من نمي دانم چرا اين مردم ناسپاس از مسوولان انتقاد مي كنند. قيمت پرايد امروز، قيمت زانتياي يك سال پيش است. آيا اين امر به راحتي به دست مي آيد؟ اين دوستان ناممكن ها را براي ما ممكن كرده اند. اي الهي آخ و همينطور بچه ها متشكريم از بيخ.


.:: ::.
ویژه نامه تصویری پراید! (قسمت دوم)
ن : مهران ت : 14 خرداد 1393 ز : 11:52 | +




.:: ::.
طنز جالب و خنده دار دِ نـَـ دِ /بخش 1
ن : مهران ت : 14 خرداد 1393 ز : 11:52 | +

بابام میبینه که دارم فیسبوک چک میکنم میگه:همش توفیسبوکی!بادوستات می فیسبوکی؟؟! منم گفتم پـَـ نـَـ پـَـ من مارک زوکر برگم، اوضاع کاربران فیسبوک رو چک میکنم یه وقت کم و کسری نداشته باشن!!!! بابام گفت دِ نـَـ دِ تواگه مارک زوکر برگ بودی پول شارژ ADSL رو از من نمیگرفتی! گفتم:مگه شماهم دِ نـَـ دِ میدونی؟؟گفت: پـَـ نـَـ پـَـ فقط تو میدونی!

•••••••••• د نه د •••••••••
دندون به زبون می گه اگه یه کوچولو گازت بگیرم بریده میشی. زبون میگه دِ نـَـ دِ اگه موقع حرف زدن یه حرکتو اشتباه بیام کل ۳۲ تاتون باید بریزید بیرون..
•••••••••• د نه د •••••••••
دوستم میگه من خیلى تنهام ! میگم نـــــــه این حرفو نزن . هیچکس تنهانیست! من از تنهایی درت میارم. میگه واقعا؟ یعنی میخوای با من باشى؟ میگم دِ نـَـ دِ برات همراه اول میخرم…
•••••••••• د نه د •••••••••
دوستم پریده تو استخر داد میزنه میگه شنا کنم ؟
میگم دِ نـَـه دِ بزار اهنگ تایتانیک بزارم اروم غرق شو…
•••••••••• د نه د •••••••••
یه روز مامانم خونه نبود بابام غذا درست کرد . ماشاالله همه غذا رو سوزوند. اومدیم با مرام بازی دراریم تا آخر غذا رو خوردم . وقتی غذا تموم شد بابام برگشته میگه تموم شد؟میگم اره،مگه مشکلیه؟میگه دِ نـَـه دِ خاک بر سر از قحطی برگشتت الحق که آشغال خوری بچه .
•••••••••• د نه د •••••••••
هر ۳۹ روز یکبار یادی از دوستاتون بکنید فکر کردی برا دلتنگی میگم؟
دِ نه دِ برای این میگم که اگه مرده بود اقلا به مراسم چهلمش برسید!
•••••••••• د نه د •••••••••
داداشم ازم پرسید راسته میگن کاشف الکل رازیه؟ منم گفتم : د نـَـــــــه د هم کاشفش رازیه هم مصرف کنندش
•••••••••• د نه د •••••••••
دارم میرم آنتالیا دوست دخترم میگه میشه عزیزم منم ببری ؟میگم د نـَـــــــــــه د مگه ادم با کباب میره تو چلو کبابی……
•••••••••• د نه د •••••••••
حموم بودم، مامانم می زنه به در می گم بـــله ؟ می گه حمومی ؟ می گم پـَـَـ نــه پـَـَــــ اینجا لندنه، صدای منو از رادیو بی بی سی می شنوی. میگه : دِ نـَـه دِ در زدم بگم مهمونها اومدن دختراشون هم رفتن تو اتاقت داران با کامپیوترت کار میکنند ، لباس و حوله ات رو هم از پشت در برمیدارم که امشب رو لندن بمونی تا فهم درست جواب دادن رو یاد بگیری، آها یه چیز دیگه احتمالا آبگرمکن رو هم خاموش میکنم
•••••••••• د نه د •••••••••
زن در حالی که در آینه نگاه میکنه به شوهرش میگه:
من جدیدا خیلی وحشتناک، چاق و زشت به نظر میرسم.. لطفا یه چیز خوب بگو یه کم حالم بهتر بشه
شوهر: دِ نــــــــــــــــــَـــــ ـــه دِ بیناییت فوق العادست عزیزم
•••••••••• د نه د •••••••••
عروسی داداشم بود دیدیم نیست ، رفتم پیداش کردم دیدم داره اس ام اس بازی میکنه!
گفتم برادر من دیگه از این کارات دست بردار؛ گفت د ِ نه د ِ این یه کیس تازست.
•••••••••• د نه د •••••••••
عمو زنجیر باف ! بَله
زنجیر منو بافتی ؟
پـَـَـ نــه پـَـَــ !
پشت کوه انداختی ؟
دِ نه دِ
•••••••••• د نه د •••••••••
یه نفر داشته چایی میخورده یهو یه خرمگس افتاد تو چاییش بهش گفتن بگیر بندازش تو سطل گفت : د ِ نه د ِ بایستی هرچی خورده برگردونه تو لیوان
•••••••••• د نه د •••••••••
رفتم دکتر از منشیه می پرسم دکتر هست؟ میگه بله می خوایید برید پیششون؟
د نه د اومدم ببینم اگه این وقت شب هنوز تو مطبند، تلاش شبانه روزیشون رو سرمشق زندگیم قرار بدم و برم
•••••••••• د نه د •••••••••
امتحان داشتیم به دوستم میگم نخوندم تقلب میرسونی میگه دِ نـَـه دِ اونوقت نمرت مثل من میشه گفتم پـَـَـ نــه پـَـَـــ توقع داری نخونده من بهت تقلب بدم نمره تو مثل من بشه؟
•••••••••• د نه د •••••••••
از دل برود هر آن که از دیده برفت دِ نـَـه دِ اون روشن دل که نمی بینه تکلیفش چیه؟
•••••••••• د نه د •••••••••
بابام اومده میگه تو اخبار گفته خاویار تقلبی اومده،مواظب باشا.
دِ نـَـه دِ آخه پدره من،من خاویار خورم یا تو یا هفت نسل قبلمون!
•••••••••• د نه د •••••••••
دوستم پریده تو استخر داد میزنه میگه شنا کنم ؟
میگم دِ نـَـه دِ بزار اهنگ تایتانیک بزارم اروم غرق شو…

•••••••••• د نه د •••••••••
با رفیقم رفتیم سینما، بعد میگه: کاش دوست دخترتم میاوردی! د ن د اگه قرار بود اون بیاد که تو سبیل کلفت رو نمی آوردم!


.:: ::.
طنز؛ عقده های عامیانه خودمانی!
ن : مهران ت : 14 خرداد 1393 ز : 11:52 | +

یادمه بچه گی هام شوهر خاله ام همیشه می گفت: تو یه چیزی میشی ... تو یه چیزی میشی ... واقعا سق سیاهی داشت و چشم شوری که بعد از این همه سال هیچی نشدم ... همه ما آرزوهایی داشته ایم یا داریم که به آنها نرسیده ایم یا هرگز نخواهیم رسید.



بعضی وقت ها از بس که اوضاع بر وفق مراد نیست، خودمان را با چیزهایی پیش پا افتاده مقایسه می کنیم و ناراحتیم که چرا حداقل مثل آنها نشدیم. مثلا می گوییم قبض برق هم نشدیم، چند نفر از ما بترسن ... نمونه هایی از این دست را بخوانید...

- ویرگول هم نشدیم هر کی بهمون رسید مکث کنه!

- قره قوروتم نشدیم دهن همه رو آب بندازیم!

- موبایل هم نشدیم، روزی هزار بار نگامون کنی!

- پایان نامه هم نشدیم ازمون دفاع کنن!

- آهنگ هم نشدیم، دو نفر بهمون گوش کنن!

- مانیتور هم نشدیم ازمون چشم برندارن!

- کلاه هم نشدیم حداقل باعث سرگرمی ملّت باشیم!

- ته دیگ هم نشدیم که واسطه رسیدن بهمون کلی صبر و سعی و تلاش کنن!

- خودکار هم نشدیم که علم و دانش به دست خودمون نوشته بشه!

- کیبورد هم نشدیم ملّت به بهانه تایپ یه دستی به سر و کله مون بکشن!

- صندلی هم نشدیم چهار نفر بهمون تکیه کنن!

- مدیر بانک هم نشدیم بریم کانادا خونه 2 میلیاردی بخریم هدیه بدیم به دخترمون!

- آبدارچی بانک هم نشدیم 1 میلیارد بزنیم به جیب!

- بزم نشدیم یه علفی چیزی به دهنمون شیرین بیاد!

- آفساید که خوبه یه خطای ساده هم نشدیم قدِ یه کارت زرد ازمون حساب ببرن... اه

- بیل گیتس هم نشدیم که 500 دلار در ثانیه درآمدمون باشه

- لواشکم نشدیم که یکی برامون ضعف کنه...

- فرزند آخرم نشدیم که هر چی خواستیم مامان بابامون برامون بخرن!

- فرزند آخر هم نشدیم که با داداش بزرگمون بریم بیرون دور بزنیم و حالشو ببریم!

- به استاد میگم استاد شما که 9 دادی حالا این یه نمره هم بده دیگهههههههههه، یه نگاه عاقل اندر دیوانه کرد، دست گذاشته رو دوشم میگه برو درس بخون! استادم نشدیم شخصیت کسی رو خرد کنیم!

- مامور راهنمایی رانندگی هم نشدیم موقع امتحان گرفتن از زنا کلی بخندیم!

- زمبه هم نشدیم حداقل سگارو نگرانمون باشه...

- تام و جری هم نشدیم زندگی مون سرتاسر هیجان باشه

- نون هم نشدیم یکی از روی زمین ورداره بوسمون کنه

- نوزادم نشدیم یکی بغلمون کنه

- شریعتی هم نشدیم هر چی جملات قصاره نسبت بدن به ما

- ای کی یو سان هم نشدیم آب دهن بمالیم کف کلمون، همه چی حل شه!

- چاقو هم نشدیم تا حداقل اینجوری بتونیم تو دل کسی بریم

- قاصدک هم نشدیم، پیام رسان و سنگ صبور عشاق شیم

- عینک آفتابی هم نشدیم دنیا رو از دید بقیه ببینیم

- فلش مموری هم نشدیم حافظه مون زیاد باشه

- گوشواره هم نشدیم آویزون ملت شیم

- معادله هم نشدیم، کلی آدم دنبال این باشن که بفهمنمون و حداقل دو نفر درکمون کنن

- کتابم نشدیم حداقل دوست مهربان بشیم

- ماکسیما در افغانستان حدود 6 میلیون تومانه، افغانی هم نشدیم بتونیم ماکسیما بخریم!

- مارک آنتونی هم نشدیم جنیفر لوپز رو طلاق بدیم

- ای خدا ... بامزی هم نشدیم بچه ها عکسمون رو بچسبونن روی کتاب و دفترشون

- مگس تسه تسه هم نشدیم ملت رو بخوابونیم

- توپ فوتبالم نشدیم 22 نفر به خاطرمون خودکشی کنن

- بوم نقاشی هم نشدیم یکی بیاد رومون 4 تا درخت و 2 تا دونه پرنده بکشه، قیمتی بشیم واسه خریدن مون سر و دست بشکونن

- گلدونم نشدیم یکی یه گل بهمون بده

- کبری هم نشدیم تصمیم هامون رو تو کتاب ها بنویسن

- کوزت هم نشدیم آخرش خوشبخت شیم

- مهران رجبی هم نشدیم همه به خاطر دماغمون بشناسنمون

- دریاچه ارومیه هم نشدیم دورمون حلقه انسانی تشکیل بدن


.:: ::.
مراحل زندگی پسرها (آخر خنده)
ن : مهران ت : 14 خرداد 1393 ز : 11:52 | +

مراحل زندگی پسرها به 10 دوره تقسیم میشه، که شامل مراحل زیره :
 

شش سال اول زندگی:

- گریه نکن
- شیطونی نکن
- دست تو دماغت نکن
- تو شلوارت پی پی نکن
- مامانت رو اذیت نکن
- روی دیوار نقاشی نکن
- انگشتت رو تو پریز برق نکن
- شب ها تو جات جیش نکن
- با اون پسر بی تربیته بازی نکن
- اسباب بازی ها رو تو دهنت نکن


دوره دبستان:

- موقع رفتن به مدرسه دیر نکن
- پات رو تو جامیزی نکن
- ورق های دفترت رو پاره نکن
- مدادت رو تو دهنت نکن
- تخته پاک کن رو خیس نکن
- حیاط مدرسه رو کثیف نکن
- گچ رو پرت نکن
- تو راهرو سروصدا نکن


دوره راهنمایی:

- ترقه بازی نکن
- تو کوچه فوتبال بازی نکن
- با مامانت کل کل نکن
- اتاقت رو شلوغ نکن


دوره دبیرستان:

- با کامپیوتر بازی نکن
- تقلب نکن
- با دوستات موتورسواری نکن
- عصرها دیر نکن
- با دختر همسایه صحبت نکن
- با بابات دعوا نکن
- مردم آزاری نکن
- نصف شب سر و صدا نکن
- وقتت رو با مجله تلف نکن


دوره دانشگاه:

- سر کلاس درس غیبت نکن
- با دختر همسایه دل و قلوه رد و بدل نکن
- خیابون ها رو متر نکن
- تو سیاست دخالت نکن
- شب برای شام دیر نکن
- با مامور پلیس کل کل نکن
- چراغ قرمز رو عشقی رد نکن
- موبایلت رو Reject نکن
- حذف پزشکی نکن
- آستین کوتاه تنت نکن
- همه رو دودره نکن


دوره سربازی:

- موهات رو بلند نکن
- روت رو زیاد نکن
- از اوامرسرپیچی نکن
- فرار نکن
- با اسلحه شوخی نکن
- غیبت نکن
- به آینده فکر نکن
- درگیری ایجاد نکن
- به فرمانده بی احترامی نکن


دوره شوهر بودن:

- با زنت شوخی نکن
- زنت رو با دختر شمسی خانوم مقایسه نکن
- با دوستانت الواتی نکن
- تو فیس بوک خودت رو مجرد معرفی نکن
- موبایلت رو قایم نکن
- از عکس های قبل از ازدواجت نگهداری نکن
- پولت رو خرج دوستات نکن
- رفتار دوران مجردی رو تکرار نکن
- بدون اجازه زنت هیچ کاری نکن


دوره پدر بودن:

- بچه رو تنبیه نکن
- به بچه بی توجهی نکن
- به بچه توهین نکن
- بچه رو از بازی منع نکن
- بچه ت رو کتک نزن
- بچه دختر شمسی خانومو تشویق نکن
- بچه رو محدود نکن
- به مادر بچه بی توجهی نکن
- بچه رو به هیچ چیز مجبور نکن


دوره پیری:

- برای بچه ها مزاحمت ایجاد نکن
- نوه هات رو لوس نکن
- با پیرزن های دیگه حرف نزن
- هوس جوونی نکن
- از رفتن به خانه سالمندان احساس نارضایتی نکن
- لباس شاد تنت نکن
- به بیوه شدن دختر شمسی خانوم توجه نکن
- تو وصیتنامه، هیچکس رو فراموش نکن
- به هر کی رسیدی، نصیحت نکن


دوره پس از مرگ!

- حالا دیگه دوره نکن تموم شد!
حالا هر کاری دلت می خواد بکن. فقط لطفا با روح دختر شمسی خانوم کاری نداشته باش!


.:: ::.
راهرو دانشگاه از نظر خانم ها و آقایون !
ن : مهران ت : 14 خرداد 1393 ز : 11:52 | +



.:: ::.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به هرچی دلت بخواد مي باشد.