هرچی دلت بخواد
سلام.مهران هستم 15ساله ازاصفهان.تشکر که از وبلاگ من دیدن کردید

منوی اصلی


لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان هرچی دلت بخواد و آدرس mehranpicture.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آرشیو مطالب
6 مرداد 1394 1 مرداد 1394 6 مرداد 1393 2 مرداد 1393 6 تير 1393 5 تير 1393 7 خرداد 1393 3 خرداد 1393 2 خرداد 1393 1 خرداد 1393 0 خرداد 1393 2 دی 1392 1 دی 1392 6 مهر 1392 1 تير 1392 6 خرداد 1392 1 خرداد 1392 7 ارديبهشت 1392 6 ارديبهشت 1392 5 ارديبهشت 1392 2 ارديبهشت 1392 4 فروردين 1392 1 فروردين 1392 0 فروردين 1392
نویسندگان
لینک های روزانه
دیگر موارد
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 26
بازدید ماه : 53
بازدید کل : 33122
تعداد مطالب : 183
تعداد نظرات : 22
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


امکانات جانبی
ن : مهران ت : دو شنبه 13 خرداد 1392 ز : 18:18 | +

زني هنگام بيرون آمدن از خانه , سه پيرمرد با ريش هاي بلند سفيد را ديد که جلوي در نشسته اند. زن گفت:هر چه فکر مي کنم شما را نمي شناسم؛ اما بايد گرسنه باشيد. لطفا'' بيايد تو و چيزي بخوريد.
آنها پرسيدند: آيا همسرت در خانه است؟ زن گفت: نه . آنها گفتند: پس ما نمي توانيم بياييم
غروب، وقتي مرد به خانه آمد، زنش براي او تعريف کرد که چه اتفاقي افتاده است. مرد گفت: برو به آنها بگو من خانه هستم و دعوتشان کن .
زن بيرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. اما آنها گفتند: ما نمي توانيم باهمديگر وارد خانه بشويم. زن پرسيد: چرا؟ يکي از پيرمردها در حالي که به دوست ديگرش اشاره مي کرد، گفت: اسم اين ثروت است و سپس به پيرمرد ديگر رو کرد و گفت: اين يکي موفقيت و اسم من هم عشق.
برو به همسرت بگو که فقط يکي از ما را براي حضور در خانه انتخاب کند.
زن رفت و آنچه اتفاق افتاده بود را تعريف کرد. شوهر خوشحال شد . گفت: چه خوب!! اين يه موقعيت عاليست . ثروت را دعوت مي کنيم. بگذار بيايد و خانه را لبريز کند!
زن که با انتخاب شوهرش مخالف بود، گفت: عزيزم! چرا موفقيت را دعوت نکنيم؟
دختر خانواده که از آن سوي خانه به حرفهاي آنها گوش مي داد، نزديک آمد و پيشنهاد داد: بهتر نيست عشق را دعوت کنيم تا خانه را از وجود خود پر کند؟ شوهر به همسرش گفت: بگذار به حرف دخترمان گوش کنيم پس برو بيرون و عشق را دعوت کن.
زن بيرون رفت و به پيرمردها گفت: آن که نامش عشق است ، بيايد و مهمان ما شود. در حالي که عشق قدم زنان به سوي خانه مي رفت، دو پيرمرد ديگر هم دنبال او راه افتادند. زن با تعجب به ثروت و موفقيت گفت: من فقط عشق را دعوت کردم، شما چرا مي آييد؟
اين بار پيرمردها با هم پاسخ دادند: اگر شما ثروت يا موفقيت را دعوت کرده بوديد، دو تاي ديگر بيرون مي ماندند، اما شما عشق را دعوت کرديد، هر کجا او برود، ما هم با او مي رويم. هر کجا عشق باشد، ثروت و موفقيت هم هست!این مال یکی از بینندگان بود عاطفه...

.:: ::.
پسر
ن : مهران ت : دو شنبه 13 خرداد 1392 ز : 18:13 | +


 مي گويند در زمانهاي دور پسري بود كه به اعتقاد پدرش هرگز نمي توانست با دستانش كار با ارزشي انجام دهد. اين پسر هر روز به كليسايي در نزديكي محل زندگي خود مي رفت و ساعتها به تكه سنگ مرمر بزرگي كه در حياط كليسا قرار داشت خيره مي شد و هيچ نمي گفت. روزي شاهزاده اي از كنار كليسا عبور كرد و پسرك را ديد كه به اين تكه سنگ خيره شده است و هيچ نمي گويد. از اطرافيان در مورد پسر پرسيد. به او گفتند كه او چهار ماه است هر روز به حياط كليسا مي آيد و به اين تكه سنگ خيره مي شود و هيچ نمي گويد.
شاهزاده دلش براي پسرك سوخت. كنار او آمد و آهسته به او گفت: «جوان، به جاي بيكار نشسستن و زل زدن به اين تخته سنگ، بهتر است براي خود كاري دست و پا كني و آينده خود را بسازي.»
پسرك در مقابل چشمان حيرت زده شاهزاده، مصمم و جدي به سوي او برگشت و در چشمانش خيره شد و محكم و متين پاسخ داد: «من همين الان در حال كار كردن هستم!» و بعد دوباره به تخته سنگ خيره شد.
شاهزاده از جا برخاست و رفت. چند سال بعد به او خبر دادند كه آن پسرك از آن تخته سنگ يك مجسمه با شكوه از حضرت داوود ساخته است. مجسمه اي كه هنوز هم جزو شاهكارهاي مجسمه سازي دنيا به شمار مي آيد. نام آن پسر «ميكل آنژ» بود!
قبل از شروع هر کار فیزیکی بهتر است که به اندازه لازم در موردش فکر کرد. حتی اگر زمان زیادی بگیرد.


.:: ::.
مشری خود را بشناسید...
ن : مهران ت : دو شنبه 13 خرداد 1392 ز : 18:7 | +

 يكي از نمايندگان فروش شركت كوكاكولا، مايوس و نا اميد از خاورميانه بازگشت.
دوستي از وي پرسيد: «چرا در كشورهاي عربي و فارسي موفق نشدي؟»
وي جواب داد: «هنگامي كه من به آنجا رسيدم مطمئن بودم كه مي توانم موفق شوم و فروش خوبي داشته باشم. اما مشكلي كه داشتم اين بود كه من عربي و فارسي نمي دانستم. لذا تصميم گرفتم كه پيام خود را از طريق پوستر به آنها انتقال دهم. بنابراين سه پوستر زير را طراحي كردم:
پوستر اول مردي را نشان مي داد كه خسته و كوفته در بيابان بيهوش افتاده بود.
پوستر دوم مردي كه در حال نوشيدن كوكا كولا بود را نشان مي داد.
پوستر سوم مردي بسيار سرحال و شاداب را نشان مي داد.
پوستر ها را در همه جا چسباندم.»
دوستش از وي پرسيد: «آيا اين روش به كار آمد؟»
وي جواب داد: «متاسفانه من نمي دانستم عربهاو فارسها از راست به چپ مي خوانند و لذا آنها ابتدا تصوير سوم، سپس دوم و بعد اول را ديدند.»
قبل از هر کار جدیدی باید مطالعات اولیه به صورت کامل با در نظر گرفتن همه جوانب انجام بشود.
________________________________________


.:: ::.
کشاورز روز
ن : مهران ت : دو شنبه 13 خرداد 1392 ز : 18:1 | +

  1-يكي از كشاورزان منطقه اي، هميشه در مسابقه‌ها، جايزه بهترين غله را به ‌دست مي‌آورد و به ‌عنوان كشاورز نمونه شناخته شده بود. رقبا و همكارانش، علاقه‌مند شدند راز موفقيتش را بدانند. به همين دليل، او را زير نظر گرفتند و مراقب كارهايش بودند. پس از مدتي جستجو، سرانجام با نكته‌ عجيب و جالبي روبرو شدند. اين كشاورز پس از هر نوبت كِشت، بهترين بذرهايش را به همسايگانش مي‌داد و آنان را از اين نظر تأمين مي‌كرد. بنابراين، همسايگان او مي‌بايست برنده‌ مسابقه‌ها مي‌شدند نه خود او!
كنجكاويشان بيش‌تر شد و كوشش علاقه‌مندان به كشف اين موضوع كه با تعجب و تحير نيز آميخته شده بود، به جايي نرسيد. سرانجام، تصميم گرفتند ماجرا را از خود او بپرسند و پرده از اين راز عجيب بردارند.
كشاورز هوشيار و دانا، در پاسخ به پرسش همكارانش گفت: «چون جريان باد، ذرات باروركننده غلات را از يك مزرعه به مزرعه‌ ديگر مي‌برد، من بهترين بذرهايم را به همسايگان مي‌دادم تا باد، ذرات باروركننده نامرغوب را از مزرعه‌هاي آنان به زمين من نياورد و كيفيت محصول‌هاي مرا خراب نكند!»
همين تشخيص درست و صحيح كشاورز، توفيق كاميابي در مسابقه‌هاي بهترين غله را برايش به ارمغان مي‌آورد.
گاهي اوقات لازم است با كمك به رقبا و ارتقاء كيفيت و سطح آنها، كاري كنيم كه از تأثيرات منفي آنها در امان باشيم

.:: ::.
ن : مهران ت : شنبه 4 خرداد 1392 ز : 15:36 | +

طرف آخر عمری بچه هاشو جمع کرد تا براشون وصیت کنه. گفت : فرزندانم با هم متحد باشین چون یک دست صدا نداره ؛ بعد بچه هاش همه بشکن زدن یارو ضایع شد آخر عمری تو این زندگی نصف عمرمون به فکر کردن راجع به یکی دیگه گذشت. نصف دیگشم برای پیدا کردن سر چسب نواری!!! مخالفی؟قبول نداری آیا؟؟؟ به یارو میگن امتحان رانندگی قبول شدی ؟ میگه معلوم نیست ماشینو زدم تو دیوار ، سروان رفته تو کما منتظرم برگرده ببینم چی میشه!!!
.:: ::.
امروز فقط همينا داشتم...
ن : مهران ت : شنبه 4 خرداد 1392 ز : 15:36 | +

یارو اومده خونه رو ببینه واسه خرید.تا طبقه سوم بالا اومده میگه:پس اینجا کلاً آسانسور نداره! پَ نَ پَ آسانسور داره ولی از طبقه ی چهارم شروع میشه!!!!!!!!!
.:: ::.
ن : مهران ت : شنبه 4 خرداد 1392 ز : 15:35 | +

مامانم زنگ زده مغازه میگه داداشت اونجاس هنوز؟ میگم نه چن دقیقه پیش رفت. میگه یعنی کلا رفت؟!! گفتم نه هنوز نصفش اینجاست. یه چند وقتیه کودک درونم ناآرومه. مدام بهانه می گیره به نظرتون اگه بزنم لهش کنم، کودک آزاری محسوب میشه!؟ امروز از تلفن عمومی زنگ زدم خونمون صدام رو عوض کردم بابام گوشی رو برداشت بهش گفتم ما دخترتون رو دزدیدیم ۱۰۰ هزار تومن بیارین به این آدرس و گرنه دخترتون رو میکشیم بابام برگشت گفت ۲۰۰ تومن میدم یه جوری بکشینش طبیعی به نظر برسه. دیشب خواب دیدم دارم درس میخونم که یهو از خواب پریدم... رفتم صدقه انداختم ؛ رفع بلا شد. نظرات (2)
.:: ::.
ن : مهران ت : شنبه 4 خرداد 1392 ز : 15:34 | +

یارو میره مهمونی سر سفره یکی از بچه هاش میگه بابا یه لیوان آب میدی ؟ داد میزنه میگه آب تو خونه داریم ، مرغ بخور بدبخت. یارو داشته گریه میکرده میگن چى شده؟ میگه پشیمونم کاش به حرف پدرم گوش کرده بودم! میگن مگه چی میگفت؟ میگه نمیدونم… گفتم که گوش نمیکردم! بچه بودیم امکان نداشت بخوریم زمین و این جمله رو نشنویم : خدا رحم کرد سرت جایی نخور.
.:: ::.
ن : مهران ت : شنبه 4 خرداد 1392 ز : 15:33 | +

تا حالا دقت کردین چقدر حرص آوره که سر غذا دقیقا اون چیزی رو بر میدارن که تو کلی تو ذهنت واسش نقشه کشیده بودی... امروز رفتم از دستگاه خودپرداز پول بگیرم مبلغ رو زدم ۵۰۰۰۰ تومان . یه ده هزار تومنی داد! سه تا پنج هزار تومنی داد! پنج تا دو هزار تومن داد! پونزده تا هزاری! یه لحظه دلم واسه دستگاه سوخت،نزدیک بود پولو برگردونم تو دستگاه! طفلی خودشو کشت ۵۰ تومن منو جور کرد! دقت کردین !؟ احتمال اینکه جهتی که یو اس بی رو تو بار اول وصل میکنی درست باشه یک در میلیونه ! تو گذشته میگفتن پزشک محرمه.. کم کم عکاس و فیلم بردار هم محرم شدن حالا هم که دى جى و گروه موسیقى محرم شدن اینجور که من فهمیدم الان فقط داداشاى عروس و دوماد نامحرمن!
.:: ::.
ن : مهران ت : شنبه 4 خرداد 1392 ز : 15:32 | +

مسخره ترین سوالی که میشه از یکی پرسید: - میتونم بهت اعتماد کنم ؟! در تاریخ حتی یک مورد هم جواب منفی ثبت نشده!!!! پلیسه به یارو میگه : گواهینامه داری؟ میگه : بزار داشبورد رو ببینم شانس بیاری که داشته باشم ، کارت راه بیفته ! هربار از بیرون میام بابام میپرسه کجا بودی؟ منم هربار میگم بیرون بودم بعدش دیگه هیچی نمی پرسه دوست داره فقط مطمئن شه خونه نبودم ! من و داداشم برنامه ریختیم از این به بعد سر سفره شام و ناهار از پدر و مادرای مردم تعریف کنیم. قبل اینکه ننه بابامون از بچه‌های مردم تعریف کنن ! همه مخترعین میرن بهشت به جز مخترع زنگ ساعت…!!! خدا ازش نگذره….. ! بیایم ظاهر بین نباشیم ! بعضیا ممکنه در ظاهر بیشعور بنظر بیان اما وقتی باطنشون رو میگردیم و بیشتر میشناسیمشون می بینیم که باطنن هم بیشعورن ! یکی اومده بود با احساسات من بازی کنه ،سه هیچ بردمش!!!!!!!!!! آدم داغون از اول داغون نبوده داغونش کردن آدم آرومم همینطور آدم عصبیم همینطور ولی آدم بیشعور از اوّلش بیشعور بوده! ۹۰% وقت درس خوندن من هنگام نیگا کردن به این که “چقد مونده جزوه تموم شه” تلف میشه… با چنگال ماست خوردن توی فرقه ی ما منطقی تر از اینه که از جات بلند شی بری قاشق بیاری ! یه روز میخواستم تریپ اعصبانیت و پولداری بردارم گوشیمو پرت کردم رو مبل ، لامصب کمونه کرد کم مونده بود بیوفته زمین ! قلبم اومد تو حلقم !
.:: ::.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به هرچی دلت بخواد مي باشد.